-
بی درنگ
شنبه 7 بهمنماه سال 1385 09:47
شب و اندیشه ی وهم شب و مقدار سکوت رنگ خاکستری ثانیه ها گنگ شدن محو شدن مرثیه ها سرِ تا روز بلند سر پژمرده ی خند سر هر کار پر از اطمینان شب آهو شب اهلی هر آن اگر از حکم بپرسی حکم آخر مرگ است حکمی از لای جنون تا به اندیشه و خون سرِ پا بودن تا صبح گریز بی خیالی پرهیز ثانیه ثانیه ی لبخند است فرصت پیوند است نگریز از من و...
-
. . . . .
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1385 09:46
خون به غایت ساده است می پریشد مهتاب یک دم این ننگِ جنون می فروشد این خواب خواب سردادن به تو خواب آن یافته ها سوکِ هر شام بلند بی ستاره پیوند بسته پا جان تَهی جان که نه رسم گریز سوی بی سوی خدا از فرو اوج حضیض کلک صبح بیفزوده به خورشید تا گریز شب و هیچ یکه نام دِهنِ ساده پریش خاک زین بستر و پیچ پیچ و یک تاب پر از تنهائی...
-
غزل ( ۳ )
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1385 10:22
رِنگ تاری خفته بر مضراب غم سازها بی رونقند از بیش و کم از درون نای ها خیزد صدای مبهمی که فرو شوید به دل رنج عتاب زیر و بم کاخرین دستی که بر پرده به یک گیتار شد در همان دم مرد ناطور شد در پیش هم زخمه ها سوزند ضرب و دهل ها آوای جنگ صورتی بودیم ما و تک نقابی دم به دم چنگ و بربط ها شکستند در حریم انجمن حالیا شیطان بخندد...
-
بهانه ( به یاد سنندج )
شنبه 30 دیماه سال 1385 10:21
حیف که دلم یخ زده اینجا کو بچه ها محله ی ما بلواری بود تو دره شهری کوهها سپید روزای رنگی ستاره های بی کس زُل زده تهِ کوچه سو نداره چشاشون اَه این غروب چه پوچه یه بچه تو سیاهی اول خط فسونه کی گفته تو کتابا هر شب عروس کِشونه ؟ خون توی خونه خونه شمع دلا کدومه ؟ سروای کوچه مردند خاکه و باد و بومه . تو کوچه ی پیاده ها یه...
-
به نام خدا
پنجشنبه 28 دیماه سال 1385 09:56
سردم و خاموش پیرم و پر از نشاط گمشده تنهایم و پر از غصه های تمام شده کافرم و پر از انکار ذهن درگیر در امواج باد و طوفان کلمات برای جاری شدن به یکدیگر فرصت نمی دهند و جای یکدیگر را اشغال می کنند و دنیای حروف را به هم می کشند . آخر به کدامین تمنای دل باید مرد . آیا تو خود می دانی چه می کنی با این پیر چروکیده ؟ آخر به...
-
مطلبی خواندنی از ققنوس خیس
سهشنبه 26 دیماه سال 1385 17:33
من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می سازم بدآهنگ است بیا ره توشه برداریم , قدم در راه بی برگشت بگذاریم ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟ می گوید ؛ هر چه که می گویی تحت تاثیر تبلیغاتی است که دولت سایه به راه انداخته و حقیقت ندارد می گویم , کدام سایه را می گویی ؟ من آن چه را که می بینم می گویم . آن چه که چون...
-
باز از سر
دوشنبه 25 دیماه سال 1385 10:41
می نویسم دل مهتابو بگو که واسه سیاه بازی هه دیر شده نه که حکم آخرِ جاده رسید صبح رسید شکهای مرده پیر شده تا که فردا از سرم رها کنم این همه دل دلِ بی هوائی رو تو سرم یه لقمه نون فدا کنم محض تو گرمای بی خدائی رو می نویسم دلِ مهتابو بگو که دیگه از غم و گریه سیر شدم اشک سرد آخرین گلایه رو خاک کردم تو شب و اسیر شدم نه که...
-
عشق تازه
یکشنبه 24 دیماه سال 1385 17:18
تو تکرار همه آئینه دیدن صدائی تا فراسوی رسیدن دلت هر لحظه چون گرمای فرداست برای من که تو دارم ته اینجاست نگاهت با دلم سبز و خیالت سراسر شرم و افسون تا ثریاست همه سبزی یه وصف ساده باشد « دلت گرم از غرورت باد » ای داد نه آن آتش مرا دیوانه کرده نه افسونی که می داری به هر یاد به هر بار شرم را آئینگی کن به دانستِ شبی فریاد...
-
رِنگ تازه
یکشنبه 24 دیماه سال 1385 17:16
ته این سادگی نو یه عالم ترانه دارم تو سبد که جا نمیشه یه بغل شبانه دارم دل بوسه رو خبر کن که تا صبح بیدار بمونیم عمو زنجیر باف شهرُ تا ته دنیا برونیم دل از غصه فراری بگو چی تو چنته داری همه صورتیتُ رو کن کف زنون واسم چی داری بگو که واست هنوزم یه بغل ترانه دارم ایول ای ترانه ی شاد دست بزن تا کم نیارم نشه کم از شادیامون...
-
آره فردا باس برم
یکشنبه 24 دیماه سال 1385 17:13
بیا از بوسه بخندیم دلو از فردا برونیم بذار اشکو پای پیوند بگو تا ساکت نمونیم ساکت و ملعبه ی مرده دلا ساکن هر شب و روز و جمعه ها بیخودی بردن دل توی هوا اون هوا که سرشکونده به خدا ۲ لالائی خوندن یه چیزه خودفریبی کی عزیزه دلو با فردا شروع کن بوسه ده هر چی عزیزه لب غصه نشین تنها لب دلتنگی حرفا حرف بوسه رو خبر کن واسه...
-
مهر میهن
یکشنبه 24 دیماه سال 1385 17:08
ای پهنه ی خاموش بر آبیت سوگند بر شورِ موجاموج بر پهنه ات لبخند ای دیرپایِ ژرف ای تک خلیجِ رای بر میهن و این خاک برسخته و بر پای آرامشت ایران در جوششت ایران برکن قدمهای هر اهرمن شیطان این سرزمینِ پاک قلبش خروش تو مهرش سروش تو ای تا هماره فارس مانا خلیج فارس ای پهنه ی خورشید صد آسمان در تو صد رود چون کارون بر نیلی ات...
-
در این رویای وهم آور
شنبه 23 دیماه سال 1385 10:23
در این مهتاب تنهائی در این شب راهه ی آخر مرا بن بست می زاید مرا کابوس سر تا سر به سان ابر دژخیمی فزودن بر سیاه خویش دلم بر تاک می گرید بر این شیطان پهناور تنم اندوه می نالد سیاهی با شبم سنگر به اشک منقسم با سنگ سترگ خویش بی یاور کلامم گم سکوتم سرد ترا می جویم از کابوس به چشم خیره در خوابم تو جانم گِن به آن ساغر من آن...
-
هزاران سلام به شما دوست خوبم که الان شاهد سطور خیس من هستید
پنجشنبه 21 دیماه سال 1385 12:19
حرف دل واسه کفشدوزک وسط شلوغ پلوغی نیمچه جا واسه نشستن خنکه فرصت تازه داغِ حرفای درازه صداها با هم غریبند همُ اصلا نمی فهمند کفشدوزک سرش شلوغه راستِ حرفای دروغه یه لحظه دلُ رها کن ببین آسمون قشنگه یادته کی ها می گفتی خیلی وقته دلا سنگه راستش تو این همه بیداد این هیاهو همه فریاد حیفه از دلا نخونیم تا تهِ قصه نرونیم ته...