تو این شبای بلند
که خنده از دل نیست
فقط یه طرح گُنگ
بیهودگی از چیست
شاید که عاشق بود
این دل دلِ رسوا
تنها شده حالا
بی یار و بی فردا
شاید نوای مهر
با بوسه ای پاشه
با یک نفس امید
با یک غزل جاشه
دلتنگتر از من
تو با تبی شیدا
پنهون نکن از من
عشقت شده رسوا ٢
گاهی میانِ هیچ
لبخند می یابی
یا عمق معنا را
وقتی که در خوابی
گاهی درونِ حرف
یا دشتها در برف
یک غنچه بیدار است
آری نگاهی ژرف
از سایه ترسیدم
با آنکه بی مغز است
قربانیِ شب شد
شب بی سخن نغز است
غربالِ عشق تو
یک واژه ی سرخ است
تا بوده ها روشن
عاشقتر از زن هست ؟ ٢
سلام
شعر قشنگی بود
با سلام
وبلاگ شما خیلی جالب بود
دوست داشتید تو گروه ما عضو شوید و در قرعه کشی ما شرکت کنید
http://www.Reyshop.ir
http://www.Reyshop.com
http://www.reyshop.com/group.htm
با تشکر