بغض بارون

شعر نو ٬ ترانه ٬ نثر مسجع در کل آوای اعتراض

بغض بارون

شعر نو ٬ ترانه ٬ نثر مسجع در کل آوای اعتراض

نقل راغب

 


جان برافرازم که خالِ سرنوشت
بر من    آن تن   از جدائیها نوشت
رسم بود و   سخت خواند از مکتبش
آنچه می پاید    دورنگیها سرشت
صالح و همره   نزار و بی دیار
رخت بربسته ست   ز رنج بی شمار
کاخ و کوخ و دولت جانان    عدو
فاش گفتم این سخن را   مو به مو
بر منِ زنگی دو عالم    رو به رو
هر چه گفتم باز هم    یک گفته گو
هر چه کم گشتم  ز اصل خویش بود
هر سخن   پایان جمله  هر فرود
هر نگار و هر زَیار و  هر قرار
من زیادت بودم اینک     در فرار
دیگر آن بختِ ملائک پر گشود
روسیاهی   بی قراری پُر ز دود
زخم انسان دردِ پر هوی همه است
ترس ماندن   ترس خواندن این همه است
آنکه فرسود و فسرد از عمر خویش
آن تمام بی شمار    آن مرد ریش
او بیاویزد    غرور سنگ را
با تمام جان خود    تا گورِ پیش


زنده گی   سخت است آواز همه
بِه طلب کن    رنج و عصیان را بنه
زنده گی  مرگ است مزدِ پیشدار
خود به نیکی     نغمه ای دیگر  برار  .

 


۳:۳۰ بامداد
۱۰ فروردین

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد